باد شرطه

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

باد شرطه

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

رهزن دیده

دلم آرام و رها بود از احوال جهان  

فارق از همهمه و قیل و مقالات زمان

نه غم دوری یاری که کنم بی تابی

نه دو چشم نگرانی که کشم بی خوابی

آمد آنروز که آرامش دل آخر شد

دیده از شوق تماشای نگاهت تر شد

مثل خورشید به تاریکی تن تابیدی

بذری از نور بر این خاک سیه پاشیدی

به کمند سر زلف تو گرفتار شدم

خو گرفتم به تو و از همه بیزار شدم
                                             ادهم      ۲۲/۵/۹۲

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 03:32

شد رهزن دل و دین ، زلف تو وین عجب نیست

گر راهزن تو باشی ، صــــــــد کاروان توان زد ...

سپاس

فاطمه دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 22:25

خو گرفتم به تو و از همه بیزار شدم....
زیبا بود.

ممنونم فاطمه خانم ...لطفتون باعث دلگرمیه دوست گرامی

طه یس یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:14

صبحدم از عرش می آد سروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

طاها

متین شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 17:38

خیلی خوب بود... لذت بردم
پایدار باشید.

ممنونم ...خب خدا رو شکر که دلنشین افتاد

حوری سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 00:58 http://moshti-deltangi.blogfa.com/

درود بر جناب ادهم

مثنوی زیبایی است
بابت طبع بلند و روح آرام و قلم شیوا تحسینتون می کنم
خوشحالم مهمان سروده شمایم
آموختم و لذت بردم

نویسا باشید و مانا.............

ممنونم حوری خانم گرامی ..
باعث افتخاره در حضور استادی همچون شما درس پس دادن .
امیدوارم حضورتون تداوم داشته باشه .
باز هم ممنونم

بنفشه شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 13:46

دشمنتون شرمنده...

بنفشه شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 01:19

درود بر شما
به روی چشم ولی متنش طولانیه آ
------
عشق نبود آنچه به دل داشتم
بذرِ جنون بود که من کاشتم
من که از اول نه چُنین بودمی
سخت ترین سنگِ زمین بودمی
عشق برایم همه افسانه بود
قصه ی شمع و شب و پروانه بود
زمزمه کردی تو به گوشم چُنین
عشق بُوَد جانِ زمان و زمین
خنده زدم من که برو، عشق چیست؟
عشق چیست؟
عاشقی از طایفه ی ابلهی ست
باز تو از عشق نمودی بیان
اینکه دگر من رَوَد از این میان
قصه ی پُر حادثه ی ما شدن
در عطَشَش غرقِ تمنا شدن
قصه ی شیرینِ تو خوابم نمود
آتشِ عشق تو مُذابم نمود
تا که نگاهِ تو به چَشمَم چِکید
آب شدم، سنگ ز سنگی بُرید
حال ببین! سنگ که هم عاشق شده
نرم تر از روحِ شقایق شده
من نه منم هرچه که هستم تویی
علت آن که نشکستم تویی
آه! شکستم که شکستم عجیب!
زان که فقط دل به تو بستم عجیب
عشق نبود آنچه که بخشیدی ام
غنچه که دادم تو ز بُن چیدی ام
بعد، تو خاکم شدی و من گیاه
ریشه زدم در رگ و خونِ تو، آه!
آب به من دادی و من گُل شدم
بوسه زدی غرقِ تطاوول شدم
نور شدی بر تنِ من تافتی
پیرهنی از نَفَسَت بافتی
بر تنِ من پیرهنت آبروست
عزتم از هُرمِ نفس های دوست
من که از اول نه چُنین بودَمی
ذره ای از خاکِ زمین بودَمی
ناگه از آن دور تو نازل شدی
آتشی اندر شبِ این دل شدی
وحی شدی بر من و من خواندمت
ابر شدی بر من و باراندمت
وِرد شدی، ذکرِ زبانم شدی
روحم و ایمانم و جانم شدی
خانه شدی، سوی تو راهی شدم
چشمه شدی، من به تو ماهی شدم
کعبه شدی، سوت شتابان شدم
در طلبت طعمه ی دیوان شدم
در طلبت سخت گذشتم ز خود
من تو شدم، باز نگشتم به خود
آمدم آرام بگویم که من
عاشق و مجنون شما، من نه من
باز غرورم همه انکار کرد
عشق مرا زخمی و بیمار کرد
دم نزدم از تب و تاب دلم
جز غم از این عشق چه شد حاصلم؟
ماندی و من از دل خود راندمت
ظاهرا این بود ولی ماندمت
ای تو فریادِ منِ سنگ را
این منِ دیوانه ی دلتنگ را
بشنو و باز آی که می میرمت
در تبم و در غُل و زنجیرمت
بشنو و باز آی که من خسته ام
در قفسِ هجرِ تو پر بسته ام
باز بیا با منِ آغاز کن
روحِ مرا لایقِ پرواز کن

واااااااااااای خدای من
چه کردی ابجی ....
راضی به زحمت نبودم
واقعا لطف کردی ....شرمنده ام

محمد محمدی چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت 22:19

ادهم جان راستی یادم رفت بگم برای همایش ها لطف کن اطلاع رسانی کن.ممنونم از تو

بله محمد جان یادم هست.
اتفاقا یه جایی رو کشف کردم هر هفته همایش شعر طنز برگزار میشه به نام "خندیشه".
خیابان شریعتی .جنوب پل سید خندان .پارک اندیشه.نزدیک همون ارسباران که با هم رفتیم .شنبه ها ساعت 18:00 .هماهنگ می کنیم با هم می ریم ایشالا.

محمد محمدی چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت 22:16

سلام ادهم جان.خوبی رفیق؟میگم چقد خوبه که ما دوتا داریم ادبیات میخونیم وگرنه ادبیات دنیا لنگ میموند.البته شوخی میکنم ولی از بابت نظر خوبی که واسه شعرم گذاشتی ممنونم.خوشحالم که دقت نظرت روی نقد شعر بالاست.از نظراتت استفاده میکنم.موفق باشی

سلام محمد عزیز.خدا رو شکر خوبم .بله خب ما دو تا از قطب های مهم ادبیاتیم ...ولی کیه که بفهمه .......اعتماد به نفس رو داری....... بله مرتکب جسارت شدم ودر مورد شعرت نظر دادم ....منم انتظار دارم نظرت رو از نوشته های من دریغ نداری .زنده باد

بنفشه چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت 13:20

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره ی تازه نیافزاید عشق

--------
چشمتون بی بلا...

شاعر گفته:
عشق نبود آنچه به دل داشتم
بذر جنون بود که من کاشتم

من که از اول نه چنین بودمی!
سخت ترین سنگ زمین بودمی!

و ...

و...؟؟؟؟؟
آبجی!!!!!!!!
بازم ما رو گذاشتی تو خماری؟؟؟؟؟
باقیش رو حتما برام بنویس .
شاعر گفته :
کار را که کرد ؟؟؟.....
آنکه انجام داد...:)
کار رو به انجام برسونید لطفا .

بنفشه سه‌شنبه 22 مرداد 1392 ساعت 23:15

دائم دلِ تو حزین نماند...

...یکسان فلک اینچنین نماند

بله خواهرم ...به قول حافظ عزیز:
((دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور))
بازم به چشم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد