باد شرطه

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

باد شرطه

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

غزل تلخ

غزالی که صید دلم کرده بود

و یک عمر دین و دلم برده بود 

عزیزی که تا  لب ز لب می گشود

مجال غم و غصه دیگر نبود... 

قرار از دلم برد و پیمان شکست

و تیر کلامش به قلبم نشست

نشست و غزل خواند و شعری سرود

ردیفش همه ذکر یک واژه بود
 
شراری به جانم زد و زود رفت 

  و آن واژه این بود:

   ((بدرود))

          ... ((     ))... رفت !

       
      ادهم  24/1/92

نظرات 2 + ارسال نظر
متین شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 16:28

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد ...

دلت آرام و رها

[ بدون نام ] جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 04:11

این دل به کدام واژه گویم چون شد...

دل خون شد و دیده از غمش جیحون شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد