یه معمای بدون راه حلی
یه سوالِ بی جوابی ..
مثلِ دریا نمی خوام بگم عمیق و بی کرانی
یه وجود بی حضوری
یه سرابی
...
فک نکن تو آسمونهایی و
من روی زمینم
تو شدی ستاره م و منم باید به پات بشینم
تو فقط تنها یه بادِ گذرانی
یه شهابی
مثل یک سایه ی سردی
...
مثل رویا
یه فریب بی حسابی
یه دروغی
تو فقط برام
یه خوابی ...
... ادهم 24/1/92
غزالی که صید دلم کرده بود
و یک عمر دین و دلم برده بود
عزیزی که تا لب ز لب می گشود
مجال غم و غصه دیگر نبود...
قرار از دلم برد و پیمان شکست
و تیر کلامش به قلبم نشست
نشست و غزل خواند و شعری سرود
ردیفش همه ذکر یک واژه بود
شراری به جانم زد و زود رفت
و آن واژه این بود:
((بدرود))
... (( ))... رفت !
ادهم 24/1/92
وقتی تو نباشی ...
روز و شب من رنگ ندارد
سازی که به تارش نزند چنگه نگاری
اندیشه آهنگ ندارد
بلبل که جدا شد ز گلستان
کِی نغمه دهد سر ؟
جز سوز ، نوایی نیِ دلتنگ ندارد...
ادهم 23/1/92